اما امروز به ضرث قاطع میگم بهتون، برای هر چیزی بدتری وجود داره. 

توی یه مقاله دیگه گفتم، شرایط طوری شده که فقط میتونی با چیز هایی که باهاشون به دنیا اومدی زندگی کنی و قابلیت رشد تقریبا ازت گرفته شده. 

و همینطور هم هست. هر چه به دنبال بالاتر رفتن باشی بیشتر ضربه میخوری. مثل زمانی که هیچ طنابی تو آسمون برای گرفتن وجود نداره اما با این حال تو هر بار سعی میکنی بالاتر بپری و هرچه بالاتر بپری اون لحظه ای که به زمین برخورد میکنی ضربه شدید تری بهت وارد میشه.

4 سال قبل روزی که وارد دانشگاه شدم از همون ابتدا حس خوبی بهش نداشتم و برعکس خیلی ها که دوران دانشجوییشون رو بهترین دوران زندگیشون می دونن برای من اینطور نبود. 

سال اول با اختلاف بدترین سال بین 4 سال بود.

از هم اتاقی بودن با موجوداتی که از شعور و فهم اسمشم به گوششون نخورده تا سرپرست هایی که انگار انسانیت رو به جای وجودشون، در ماتحتشون فرو کرده بودند. 

از اتاق 16 نفره مشکلاتش تا سلفی که غذاهاش رو سگ هم نمیخورد.

از شبه ساتیدی که اندازه خر حسنی سواد نداشتن تا واحد هایی که ارتباطشون با رشته ما از کاربرد انتگرال در زندگی پایین تر بود.

از شهر دور افتاده ای که هیچ جای تفریحی که هیچ، هیج جایی برای رفتن نداشت تا دانشگاهی که از مدرسه شبانه روزی هم افتضاح تر بود.

فشار آب و نظافت سرویس های بهداشتی و . .

خلاصه اینکه اگه بخوام از مشکلاتش بگم ساعت ها وقت میبره. 

از ابتدای ورود به دانشگاه یاد گرفتم باید همیشه بدترین حالت رو در نظر بگیرم. 

یکم طول کشید تا بهش عادت کردم اما در انتهای چهار سال دانشگاه که میشه چند هفته قبل، کاملا دیگه بهش مسلط شده بودم.

ماجرا این بود که هر روز، هر هفته، هر ماه، هر ترم یه اتفاق بدی می افتاد و ما میگفتیم مگه بد تر از این امکان داره؟ اما در کمال ناباوری ترم بعد بد تر از اون اتفاق می افتاد و این روند ادامه داشت. 

اما امروز به ضرث قاطع میگم بهتون، برای هر چیزی بدتری وجود داره. 

توی یه مقاله دیگه گفتم، شرایط طوری شده که فقط میتونی با چیز هایی که باهاشون به دنیا اومدی زندگی کنی و قابلیت رشد تقریبا ازت گرفته شده. 

و همینطور هم هست. هر چه به دنبال بالاتر رفتن باشی بیشتر ضربه میخوری. مثل زمانی که هیچ طنابی تو آسمون برای گرفتن وجود نداره اما با این حال تو هر بار سعی میکنی بالاتر بپری و هرچه بالاتر بپری اون لحظه ای که به زمین برخورد میکنی ضربه شدید تری بهت وارد میشه.

لحظه ای که به این نتیجه برسی که بهترین عملی که میتونی تو این شرایط غیرقابل تحمل انجام بدی اینه که هیچ کاری نکنی و در آرامش کامل سعی کنی سر جات بایستی و خیلی اروم قدم برداری، لحظه ایه که میتونی خودت و دیگران رو برای هدف والاتر آماده کنی.

البته این نکته رو بگم که چشم های اکثر ما بسته اس. پس بهتره قدم برنداری چون ممکنه پات به جایی گیر کنه و زمین بخوری. 

چشم های مارو بستن. باز کردنش دست خودمونه اما خیلی از ما ها توانایی انجامش رو نداریم. حتی کسایی که چشموشون باز شده و سعی میکنن به ما کمک کنن و چشم مارو هم باز کنن بهشون این اجازه رو نمیدیم و مقاومت میکنیم.

به همین خاطر سر جاتون بایستید. با چیز هایی که دارید زندگی کنید و نهایتا بمیرید. یا اینکه هر بار سعی کنید بالاتر بپرید و اینقدر ضربه بخورید تا از بین برید.

در هر صورت انتهای هر دو مرگه. یکی با ارامش روحی بیشتر یکی با روح و جسم آسیب دیده تر.

من خودم به شخصه زندگ آسونی نداشتم. در عین حال افراد بسیاری رو هم دیدم و میبینم که زندگی به مراتب دشوارتری نسبت من داشتن و دارن. 

متاسفانه هیچ کسی به فکرشون نیس. خودشون هم کار زیادی از دستشون برنمیاد. 

اما وقتی راهی نداشته باشی یا باید بایستی یا راهی بسازی. عده کمی هستند که راهی میسازند.

اما برای ساخت یه شاهراه که بشه همه رو هدایت کرد به سمت یه شرایط بهتر و یه زندگی با مشکلات خیلی کمتر باید همه دست به دست هم بدن.

در اولین قدم باید همه چشماشونو باز کنن.

در دومین قدم همه یک هدف و یک چشم انداز داشته باشن و اون اشتراکی شدن سرمایه، زمین و ابزار تولید باشه. چون فقط از این راه خواهد بود که نه اجاره نشین خواهیم داشت نه بی خانمان نه بیکار نه بی سواد نه بی فرهنگ و مهم تر همه شکاف طبقاتی به فاک عظمی خواهد رفت و دیگه اسمش رو فقط در شبکه های خارجی خواهیم شنید.

در سومین قدم پس از همسو شدن اکثریت جامعه باید حرکت دست جمعی به سمت این اهداف انجام بگیره. حرکتی که قطعا با مخالفت های بسیاری رو به رو خواهد شد اما باید در مسیرمون ثابت قدم باشیم و سختی هاش رو به جون بخریم برای یک زندگی بهتر.

برای اینکه دیگه بچه 10 ساله به جای مدرسه تو خیابون مشغول کار نباشه و شب هم بهش بشه. یه تفریح کوچیک نداشته باشه و هیچ چیزی از زندگی نفهمه. آخر هم بشه یکی مثل همون افرادی که این کار رو باهاش میکردن.

توی مسیرمون از پا نیافتیم و به هم کمک کنیم و همه با هم همراه باشیم برای اینکه دختر جوونی مجبور نباشه برای دراوردن خرج خانواده ش دست به هر کاری بزنه و آخر بشه چیزی که شما بهش میگید ج.ن.د.ه .

همه باهم دست در دست هم هر لحظه قوی تر از قبل پیش به سوی هدف حرکت کنیم برای اینکه پدری سرش جلوی خونواده ش پایین باشه و لنگ اجاره خونه و وسایل ضروری برای مدرسه بچه ش و حتی نون شبش بمونه. مگه یه آدم چقد دل داره. 

لحظه ای هدفمون از جلوی چشممون خارج نشه برای اینکه جوونی بعد از کلی تلاش و تحصیل حالا به خاطر نداشتن پارتی نمی تونه یه شغل ساده حتی گیر بیاره. جایی هم اگه هست فقط خرحمالیه و باهاش از سگ هم بدتر رفتار میکنن آخر هم پولشو دیر به دیر میدن و اماده ان تا یه بهونه بی خود گیر بیارن بندازنش بیرون پولشم و ندن و برن سراغ نفر بعدی که این کارو باهاش بکنن.

اگه بخوام این چیزارو بگم هزاران هزار مورد دیگه هست که میتونم بگم. از زندگی خودم، از زندگی کسایی که میشناسم و از زندگی کسایی که دیدم. 

 

پس از همین لحظه همه با هم به هر روش ممکن چشم های خودمون، اطرافیانمون و همه کسایی که باهاشون در ارتباطیم رو باز کنیم.

دست در دست هم، به سمت هدف نهایی خودمون نگاه کنیم و شروع به یه حرکت عظیم و متوقف نشدنی کنیم.

حرکتی که امروز نه اما در طی زمانی نه چندان طولانی نتیجه و باروری بسیار زیادی رو برای کل جامعه داشته باشه.

و در نهایت به تمام اهدافمون و در صدرشون یعنی اشتراکی شدن سرمایه، زمین و ابزار تولید برسیم.

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها